شماره ٢٩١: در حضرت تو کآنجاسلطان کند غلامى

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
در حضرت تو کآنجاسلطان کند غلامى
عشقت بداد مارا جامى بدوست کامى
در سايه مانده بودم چون ميوه نارسيده
خورشيد عشقت آمد ازمن ببرد خامى
از عشق قيد کردم بر پاى دل که چون خر
بيرون راه مى شد اسبم زبى لگامى
پاى غم تو بوسم چون کرد دست حکمش
مر سر کش هوا را منع ازفراخ گامى
وصف جمال رويت مى گويم و نگويد
کس وصف حال خسرو شيرين تر از نظامى
در پيش صف خوبان از دلبرى بيفگند
محراب ابروى تو سجاده امامى
آنجا که خوب رويان از زر برند سکه
تو زآن عقيق رنگين همچون نگين بنامى
اندام همچو آبت در جامه منقش
چون باده مروق اندر زجاج شامى
دارم بشعر شيرين ازتو اميد بوسه
شکر خورد هميشه طوطى بخوش کلامى
يارى شکار من شد با اين دل شکسته
کردم بزرگ صيدى با اين دريده دامى
آن دلستان دل من با من دهد دگر ره
گرآنچه برده باشد باز آورد حرامى
نتوان بعمر ناقص اين غصه شرح دادن
زيرا بمرگ باشد اين قصه راتمامى
هر کين غزل بخواند داند که من چو سعدى
وقتى فقيه بودم و امروز رند و عامى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید