شماره ٢٨٢: در شهر اگر زمانى آن خوش پسر برآيد

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
در شهر اگر زمانى آن خوش پسر برآيد
ازهر دلى و جانى سوزى دگر برآيد
درآرزوى رويش چندين عجب نباشد
گرآفتاب ازين پس پيش از سحر برآيد
چون سايه نور ندهد براوج بام گردون
بى نردبان مهرش خورشيد اگر برآيد
گربر زمين بيفتد آب دهان يارم
از بيخ هر نباتى شاخ شکر برآيد
ازبهر چون تو دلبردر پاى چون تو گوهر
ازابر در ببارد وز خاک زر برآيد
گفتم که آب چشمم بر روى خشک گردد
چون بر گل عذارش ريحان تر برآيد
من آن گمان نبردم کز خط دود رنگش
چون شمع هر زمانم آتش بسر برآيد
جسم برهنه رو راشرط است اگر نپوشد
آنرا که دوست چون گل بى جامه دربرآيد
دامن بدست چون من بى طالعى کى افتد
آنرا که از گريبان شمس و قمر برآيد
بارى بچشم احسان در سيف بنگراى جان
تا کار هر دو کونش زآن يک نظر برآيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید