شماره ٢٤٩: دل حظ خويشتن ز رخ يار برگرفت

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دل حظ خويشتن ز رخ يار برگرفت
ديده نصيب خويش ز ديدار بر گرفت
شيرين من بيامد و تلخى هجر خويش
از کام من بلعل شکر بار برگرفت
ملک سکندرست نه آب آنکه جان من
ز آن چشمه حيات خضروار برگرفت
آن درد را که هيچ طبيبى دوا نکرد
عيسى رسيد و از تن بيمار برگرفت
بنشين بگوشه يى بفراغت که لطف او
رنج طلب ز جان طلب کار برگرفت
بر در نشسته ديد مرا پرده بر فگند
بر ره فتاده يافت مرا خوار برگرفت
وصلش بلاى هجر ز عشاق دفع کرد
مطرب صداع زخمه از او تار برگرفت
هر بيش و کم که هست بياور که آن نگار
رسم طمع از مال خريدار برگرفت
کاريست عشق صعب و اگر جان رود در آن
هرگز نمى توان دل از اين کار برگرفت
عشق آمد و ز دل غم جان برد حبذا
اين خستگى که از دلم آزار بر گرفت
دل خود نماند در دو جهان سيف از آنکه يار
رسم دل از ميانه بيکبار برگرفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید