شماره ١٩٣: چه دلبرى که رخ تست در گلستان ماه

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چه دلبرى که رخ تست در گلستان ماه
چو آفتاب بروى تو دارد ايمان ماه
بآفتاب که روز آورد نظر نبود
مرا که هست ز روى تو در شبستان ماه
کمال حسن ترا در وجود آن اثرست
که در حمايتش ايمن بود ز نقصان ماه
تو پادشاهى و خوبان همه رعيت تو
نجوم جمله سپاهند و هست سلطان ماه
باسب حسن شبى با رخت مسابقه کرد
تو پيش رفتى و پس ماند چند ميدان ماه
چو سر ز جيب افق بر کند طليعه صبح
ترا طلوع کند آن دم از گريبان ماه
بوقت صبح کند آفتاب عزم غروب
چو گردد از افق غره تو تابان ماه
چو ابر گريه کند چشم من چو کرد طلوع
بر آسمان جمالت چو صبح خندان ماه
بروز بر در من آفتاب کديه کند
اگر شبى بسر روزنم رسد آن ماه
بنزد قاضى گردون که مشتريست بنام
حقوق روى تو ثابت کند ببرهان ماه
بوقت بيع ازين اختران دينارى
بهاى خاک درت برکشيد بميزان ماه
اگر تو ابر نقاب از ميانه برگيرى
بتابد از رخ پرنور تو هزاران ماه
وگر ز روى تو يک روز تربيت يابد
شب چهارده گردد هزار چندان ماه
اگر بروى تو نسبت کنندش از شادى
فراز طارم هفتم رود چو کيوان ماه
بکوى دوست کنون آى سيف فرغانى
که هست بر فلک قالب تو از جان ماه



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید