شماره ١٧٠: ايا بحسن رخت را لواى سلطانى

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ايا بحسن رخت را لواى سلطانى
بروى صورت زيباى حسن را جانى
خطيست بر رخ تو از مداد نورالله
نه از حروف مرکب چو خط پيشانى
من از لطافت جان تو چون کنم تعبير
که جسم تو ز صفا عالميست روحانى
ز بوستان جمال تو در سفال جهان
سپر غميست ملون بهار ريحانى
برآن زمين که توى با تو مرد ميدان نيست
بگوى مهر و مه اين آسمان چوگانى
من از تو چون مگس از خوان جدا نخواهم شد
وگر چنانکه زنندم بسان سرخوانى
بسان نکته از ياد رفته باز آيم
ورم بتيغ زبان چون سخن همى رانى
چو مرغ سير سوى آشيانه آيم باز
چو باز رفته گرم سوى خويشتن خوانى
مرا سخن ز تو در دل همى شود پيدا
که در درون من انديشه وار پنهانى
بوصف صفحه رويت کتابها سازم
وگرچه روى ز من چون ورق بگردانى
من از تعصب دين دشمن ترا کافر
بگويم و نکند رخنه در مسلمانى
غم تو در دل از آثار فيض رحمانست
چو خاطر ملکى در نفوس انسانى
بزير پاى درخت قد تو مى خواهم
که همچو شاخ ببادى کنم سرافشانى
هواى چون تو پرى روى در سر چو منى
بدست ديو بود خاتم سليمانى
دل منست ز عالم حواله گاه غمت
حواله چند کنى گنج را بويرانى
همى خوهم که مرا از جهانيان باشد
فراغتى که تو دارى ز سيف فرغانى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید