شماره ١٦٨: اندرين شهر دلم سرو روانى دارد

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اندرين شهر دلم سرو روانى دارد
که ز شکر سخن از پسته دهانى دارد
چون خرامد نکند هيچ نظر از چپ و راست
نيست آگه که بهر سو نگرانى دارد
گر بشب خواب کند زنده نباشد آن کس
کندر آغوش چنان سرو روانى دارد
گرچه در دست من از ملک جهان چيزى نيست
دلبرى هست که از حسن جهانى دارد
تو ميانش نتوانى که ببينى ليکن
کمرش با تو بگويد که ميانى دارد
دلبرا زآن توام نيست بدعوى حاجت
عاشق روى تو بر چهره نشانى دارد
مرده اند اين همه مردم که توشان مى بينى
زنده آنست که او همچو تو جانى دارد
چون ببازار هوس دست بسودايى برد
بنده گر سود کند هيچ زيانى دارد
گفته اى اسب طلب در پى من تيز مران
با کسى گوى که در دست عنانى دارد
خلق شايد که ترا خسرو خوبان گويند
زآنکه فرهاد تو شيرين سخنانى دارد
سيف فرغانى کام تو که آلود بزهر
آن شکرخنده که پرنوش دهانى دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید