شماره ١٦٥: تا نقش تو هست در ضميرم

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تا نقش تو هست در ضميرم
نقش دگرى کجا پذيرم
آن هندوى چشم را غلامم
وآن کافر زلف را اسيرم
چشم تو بغمزه دلاويز
مستيست که مى زند بتيرم
اى عشق مناسبت نگه دار
او محتشم است و من فقيرم
صد سال اگر بسوزم از عشق،
واين خود صفتى است ناگزيرم،
باشد چو چراغ حاصلم آن
کآخر چو بسوختم بميرم
گر عشق بسوزدم عجب نيست
کو آتش تيز و من حريرم
شمعم که بعاقبت درين سوز
هم کشته شوم اگر نميرم
در گوش نکردم از جوانى
پندى که بداد عقل پيرم
برخاسته ام بدان کزين پس
«بنشينم و صبر پيش گيرم »
دل زنده بعشق تست غم نيست
گر من ز محبتت بميرم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید