شماره ١٤٣: اى شده لعل لب تو شکرافشان در سخن

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى شده لعل لب تو شکرافشان در سخن
از لب لعلت روانست آب حيوان در سخن
از لبان تو شکر چينى کند روح القدس
چون شود شيرين دهانت شکرافشان در سخن
نکته جانى تو گويى يک زمان خامش مباش
مهر سلطانى تو دارى سکه بنشان در سخن
صوفى صافى بدرد جامه بر خود همچو گل
کآن لب چون غنچه گردد بلبل الحان در سخن
در بدن جان مى فزايد بوسه تو زآن دهان
وز شکر در مى فشاند لعلت اى جان در سخن
مهر ياقوت از دهان برگير تا پيدا شود
اين حلاوتها که لعلت راست پنهان در سخن
در سخن تو شکرافشانى و من حيران تو
عندليب بى نوا خاموش و بستان در سخن
اى تو با بنده چو يوسف با زليخا در مقال
بنده با تو همچو هدهد با سليمان در سخن
از زبان خلق دايم جان و آن بشنيده ايم
هر دو دارى اى صنم اين در لب و آن در سخن
مطرب من قول تست اى من غزل گو بهر تو
حال بر من شد دگر پرده مگردان در سخن
از ميان تو مرا مويست دايم در دهان
وز دهان تو مرا تنگست ميدان در سخن
تو سخن مى گويى و خوبان عالم خامشند
لشکرى خاموش به چون هست سلطان در سخن
گر بنالم از غمت عيبم مکن کايوب را
دم بدم مى آورد ايذاى کرمان در سخن
سايه بر کارم فگندى تا چنين گويا شدم
ذره را آوردى اى خورشيد تابان در سخن
سيف فرغانى درمهاى تو چون شايد نثار
حضرت اوراست که زرسنج ميزان در سخن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید