شماره ١٣٧: از خرگه تن من دل خيمه زآن برون زد

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
از خرگه تن من دل خيمه زآن برون زد
کز عشق لشکر آمد بر ملک اندرون زد
در سينه يى که هر سو چون خيمه چاک دارد
سلطان عشق گويى خرگاه خويش چون زد
مى گفت دل کزين پس در قيد عشق نايم
بيچاره آنکه لافى از حد خود فزون زد
هر کشته يى که بگرفت آن غم ورا گريبان
او آستين و دامن هردم در آب و خون زد
بيرون خود چو رفتى عالم ز دوست پردان
او را بيافت هرکو گامى ز خود برون زد
من سوختم چو عنبر تا حسن بر رخ او
گل را ز مشک خالى بر روى لاله گون زد
معذورم ار چو مجنون زنجير دار عشقم
کز حلقهاى زلفش عقلم در جنون زد
آن کآب لطف دارد ناگه چو باد بر من
بگذشت و بازم آتش در خرمن سکون زد
از شعر سيف بيتى بشنيد و شادمان شد
گل در چمن بخندد چون بلبل ارغنون زد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید