شماره ١٣٢: اى ز عشقت مهر و مه سرگشته در گردون خويش

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى ز عشقت مهر و مه سرگشته در گردون خويش
وى ببويت روز و شب آواره در هامون خويش
در هواى عشق تو چون ذره زآن گردان شدم
کآفتاب حسن تو مى تابد از گردون خويش
در پس جلباب شب هر صبح روشن رو کنى
آفتاب تيره ار از ماه روزافزون خويش
از گريبان افق پيداست کز عشقت مدام
آسمان دامن کشان مى گردد اندر خون خويش
يار صاحب حسن و ما در دست او چون آينه
چون ببيند آينه شاهد بود مفتون خويش
تند باشد شاهدى کآگه بود از حسن خود
صعب باشد عشق چون ليلى شود مجنون خويش
عاشقان را در درون شمع است و شاهد رو وليک
چون توان کردن صفت از شاهد بيچون خويش
کفر باشد مرد را بيرون شدن از اندرون
گر هزاران شمع و شاهد بيند از بيرون خويش
نور گيرد دم بدم هر ذره از خورشيد خود
فيض يابد بى گمان هر قطره از جيحون خويش
روى او کآفاق روشن زوست، هرشب مى کند
چشم را خيره ز پرتوهاى گوناگون خويش
چون غلام عشق گشتى و شد آزاد از دو کون
پس مبارک بنده يى در خدمت ميمون خويش
عاشق رويش اگر موزون نباشد گو مباش
زآنکه ناموزون او بودن به از موزون خويش
مر ترا فرعون او بودن به از موسى خود
مر ترا هامان او بودن به از هارون خويش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید