شماره ١٠٠: کيست درين دور پير اهل معانى

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
کيست درين دور پير اهل معانى
آنکه بهم جمع کرد عشق و جوانى
قربت معشوق از اهل عشق توان يافت
راه بود بى شک از صور بمعانى
گر تو چو شاهان برين بساط نشينى
نيست ترا خانه در حدود مکانى
در نفسى هرچه آن تست ببازى
درند بى ملک هر دو کون نمانى
نور امانت ز تو چنان بدرخشد
کآتش برق از خلال ابر دخانى
خضر شوى در بقا و دانش و آنگاه
آب در اجزاى تو کند حيوانى
علم تو آنجا رسد بدو که چو حلاج
گويى اناالحق و نام خويش ندانى
همچو عروسان بچشم سر تو پيدا
رو بنمايند رازهاى نهانى
جسم تو زآن سان سبک شود که تو گويى
برد بدن از جوار روح گرانى
فاتحه اين حديث دارد يک رنگ
ست جهت را بنور سبع مثانى
هرکه مرو را شناخت نيز نپرداخت
از عمل جان بعلمهاى زبانى
گر خورد آب حيات زنده نگردد
دل که ندارد بدو تعلق جانى
من نرسيدم بدين مقام که گفتم
گر برسى تو سلام من برسانى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید