شماره ٧٩: بخت و اقبال خوهى خدمت درويشان کن

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بخت و اقبال خوهى خدمت درويشان کن
پادشاهى طلبى بندگى ايشان کن
دامن زنده دلان گير و از آن پس چو مسيح
بنفس در بدن مرده اثر چون جان کن
لشکر دل بکش و ملک سليمانى را
آبدان گر نخوهى همچو سبا ويران کن
گر تو خواهى که درين کارگه کون و فساد
آنچه گويى بکنند آنچه بگويند آن کن
ورتو فرمان برى از حکم تو گردن نکشد
چرخ را گر تو بگويى که مرا فرمان کن
اى خداجوى برو چاکر درويشان باش
وى شکم بنده برو بندگى سلطان کن
آب رو برد بسى را سگ نفس از پى نان
از تو گر گوشت خوهد سوزنش اندر نان کن
مال بگذار و درين راه تهى دست درآى
لکن از راه زن انديشه چو بازرگان کن
بسر وقت تو تا دست حوادث نرسد
قدم خويشتن از همره خود پنهان کن
اگرت عشق ز بيمارى جان صحت داد
هر کرا درد دلى هست برو درمان کن
عشق شيرست و چو طعمه طلبد، از پى او
جگر خون شده بر آتش دل بريان کن
زين نمط شعر ازو خواه که گرمست از عشق
از درختان طمع ميوه بتابستان کن
سيف فرغانى اگر ملک ابد ميخواهى
اينچنين ملک بدست از در درويشان کن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید