شماره ٧٤: اى گلستان حسن ترا بنده عندليب

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى گلستان حسن ترا بنده عندليب
درد مراست نرگس بيمار تو طبيب
بازم بخوان بلطف و بنازم ز در مران
هرچند گل نياز ندارد بعندليب
در حال من نظر کن و از آه من بترس
کز عشق بهره مندم و از وصل بى نصيب
زنهار با غريب و گدا لطف کن که من
در کوى تو گدايم و در شهر تو غريب
در شهر با توام خبر عشق فاش شد
از اشکم اين تواتر و از شعرم اين نسيب
عقلم چنان برفت که امروز عاجزست
ز اصلاح من معلم وز ارشاد من اديب
حسنت رضا نداد بسامان (کار) من
ليلى روا نداشت که مجنون بود لبيب
با روى چون نگار تو خاک رهست گل
با زلف مشکبار تو درد سرست طيب
با جز تو دوستى نبود شغل اهل دل
حاشا که دستکار مسيحا بود صليب
اين بنده از وصال تو محروم بهر چيست
او در طلب مجد و تويى در دعا مجيب
تير دعاى من بنشانه نمى رسد
الرمى قد تواتر والسهم لايصيب
من داعى توام باجابت اميدوار
داعيک لايرد و راجيک لايخيب
نبود شکيب از گل روى تو سيف را
تا عندليب منبر گل را بود خطيب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید