شماره ٧٢: اى آنکه حسن صورت تو نيست در کسى

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى آنکه حسن صورت تو نيست در کسى
معنى صورت تو ندانست هرکسى
اى بهر روى خويش ز ما کرده آينه
نشنيده ام که آينه کرد از صور کسى
اين طرفه تر که از نظرم رفته اى و باز
غير تو مى نيايدم اندر نظر کسى
کار مرا حواله بديگر کسى مکن
کندر جهان بجز تو ندارم دگر کسى
در عالمى که خلق در آن جمله بنده اند
سلطان شد ار ترا نظر افتاد بر کسى
گرد از وجود خاکى عاشق برآورد
چون اوفتاد آتش عشق تو در کسى
شب را بدم چو روز کند روز را چو شب
از شوق (تو) گر آه کند در سحر کسى
روزى لبش بآه ندامت کنند خشک
گر بهر تو شبى نکند ديده تر کسى
خاک درت بملک دو عالم نمى دهم
چيزى بجان خرد نفروشد بزر کسى
کس بى عنايت تو بتو در نمى رسد
بى لشکر تو بر تو نيابد ظفر کسى
آن کو ز جان بکرد قدم راه تو برفت
اى راه تو بپاى نبرده بسر کسى
اندر طريق عشق تو مردن سلامتست
واى ار سليم عود کند زين سفر کسى
جوياى ملک عشقت اگر چه بود فقير
او محتشم بود نبود مختصر کسى
در رزمگاه همت رستم نبرد او
نى سام سيم چيزى و نى زال زر کسى
تا خاک و زر بسنگ سويت نکرد راست
در عشق تو نگشت چو زر نامور کسى
لفظيست شعر بنده و معنيش جمله تو
در شعر ذکر تو نکند اين قدر کسى
از شعرها که گفتم و از نيکوان که ديد
خوشتر حديث تست و تويى خوبتر کسى
اندر طريق وصف تو اى تو برون ز وصف
رفتم چنانک نيست مرا بر اثر کسى
در نظم شعر چون بزبان درفشان کند
تا سينه چون صدف نکند پرگهر کسى
گوينده حديث ترا من بدين سخن
کردم خبر که از تو ندارد خبر کسى
اين نوعروس غيب که از پرده رو نمود
بنگر، بپوش عيب چو من بى هنر کسى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید