شماره ٤٨: مرا که روى (تو) بايد بگلستان چه کنم

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
مرا که روى (تو) بايد بگلستان چه کنم
ز باغ و سبزه چه آيد، ببوستان چه کنم
گرم ز صحبت جانان بآستين رانند
نهاده ام سر خدمت بر آستان، چه کنم
چو دل نباشد و دلبر بود بدست خوشست
کنون که دلبر و دل رفت اين زمان چه کنم
هر آنچه طاقت من بود کردم اندر عشق
ولى ز دوست صبورى نمى توان، چه کنم
دلم بخواست که جان را فداى دوست کند
وليک لايق آن دوست نيست جان، چه کنم
بخواست جان ز من و باز گفت بخشيدم
مرا چو سود ندارد ترا زيان، چه کنم
چو گفتمش که بيا نزد من زماني، گفت
که من بحکم رقيبانم اى فلان، چه کنم
گرم بدست فتد آن شکرستان روزى
زمن مپرس که با آن لب و دهان چه کنم
شکايتم ز فراق وى اختيارى نيست
ولى خموش نمى ماندم زبان، چه کنم
ز کوى او نروم همچو سيف فرغانى
بباغ کردم بهر گل آشيان، چه کنم
بياد جانان تا زنده ام همين گويم
مرا که (روى تو) بايد بگلستان چه کنم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید