شماره ٤٧: الا اى شمع دل را روشنايى

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
الا اى شمع دل را روشنايى
که جانم با تو دارد آشنايى
چو دل پيوست با تو گو همى باش
ميان جان و تن رسم جدايى
گرفتار تو زآن گشتم که روزى
بتو از خويشتن يابم رهايى
دلم در زلف تو بهر رخ تست
که مطلوبست در شب روشنايى
منم درويش همچون تو توانگر
که سلطان مى کند از تو گدايى
مرادى نرگس مست تو مى گفت
منم بيمار تو نالان چرايى
بدو گفتم از آن نالم که هرسال
چو گل روزى دو سه مهمان مايى
نه من يک شاعرم در وصف رويت
که تنها مى کنم مدحت سرايى
طبيعت عنصرى عقلم لبيبى
دلم هست انورى ديده سنايى
اگر خارى نيفتد در ره نطق
بياموزم ببلبل گل ستايى
من و تو سخت نيک آموختستيم
ز بلبل مهر و از گل بى وفايى
ترا اين لطف و حسن اى دلستان هست
چو شعر سيف فرغانى عطايى
گشايش از تو خواهد يافت کارم
که هم دلبندى و هم دلگشايى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید