شماره ٢٢: آن کو بدر تو سر نهاده است

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آن کو بدر تو سر نهاده است
پاى از دو جهان بدر نهاده است
در دام غم تو طاير وهم
با بال شکسته پر نهاده است
سلطان که بسکه نقش نامش
بر چهره سيم و زر نهاده است
تا باشدش آب روى حاصل
بر خاک در تو سر نهاده است
در خانه دل ز دست عشقت
غم بر سر يکدگر نهاده است
عاشق چه کند چو اندرين ره
از بهر تو پاى در نهاده است
بارى بکشد بپشت همت
چون روى بدين سفر نهاده است
بيچاره سرى گرفته بر دست
پاى از همه پيشتر نهاده است
از بهر مراد دل درين راه
جا نيست که در خطر نهاده است
عاشق سر خدمتى عجب نيست
در پاى رقيب اگر نهاده است
ترسا بنهد ز بهر عيسى
سر بر قدمى که خر نهاده است
رويت که بنور او توان ديد
ارواح که در صور نهاده است
دير است که از پس هوايت
اندر پى ما شرر نهاده است
در پيش رخ تو عقل کوريست
کش آينه در نظر نهاده است
از بهر بهاى بوسه تو
کش روح به از شکر نهاده است
گر جان برود تفاوتى نيست
اندر لبت آن اثر نهاده است
خورشيد و مهت نمى توان گفت
در من خرد اين قدر نهاده است
کز جبهه تو هزار اکليل
بر تارک ماه و خور نهاده است
آن خشک لبى که دست عشقش
داغى ز تو بر جگر نهاده است
از خون جگر بر آستانت
صد نقطه بچشم تر نهاده است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید