گل و خار

غزلستان :: پروین اعتصامی :: مثنوی ها، تمثیلات و مقطعات
مشاهده برنامه «پروین اعتصامی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
در باغ، وقت صبح چنين گفت گل به خار
کز خويش، هيچ نايدت اى زشت روى عار
گلزار، خانه گل و ريحان و سوسن است
آن به که خار، جاى گزيند به شوره زار
پژمرده خاطر است و سرافکنده و نژند
در باغ، هر که را نبود رنگ و بو و بار
با من ترا چه دعوى مهر است و همسرى
ناچيزى توام، همه جا کرد شرمسار
در صحبت تو، پاک مرا تار و پود سوخت
شاد آن گلي، که خار و خسش نيست در جوار
گه دست ميخراشى و گه جامه ميدرى
با چون توئي، چگونه توان بود سازگار
پاکى و تاب چهره من، در تو نيست هيچ
با آنکه باغبان منت بوده آبيار
شبنم، هماره بر ورقم بوسه مى زند
ابرم بسر، هميشه گهر ميکند نثار
در زير پا نهند ترا رهروان وليک
ما را بسر زنند، عروسان گلعذار
دل گر نميگدازى و نيش ار نميزنى
بى موجبي، چرا ز تو هر کس کند فرار
خنديد خار و گفت، تو سختى نديده اى
آري، هر آنکه روز سيه ديد، شد نزار
ما را فکنده اند، نه خويش اوفتاده ايم
گر عاقلي، مخند بافتاده، زينهار
گردون، بسوى گوشه نشينان نظر نکرد
بيهوده بود زحمت اميد و انتظار
يکروز آرزو و هوس بيشمار بود
دردا، مرا زمانه نياورد در شمار
با آنکه هيچ کار نمى آيدم ز دست
بس روزها، که با منت افتاده است کار
از خود نبودت آگهي، از ضعف کودکى
آنساعتى که چهره گشودي، عروس وار
تا درزى بهار، بارى تو جامه دوخت
بس جامه را گسيختم، اى دوست، پود و تار
هنگام خفتن تو، نخفتم براى آنک
گلچين بسى نهفته درين سبزه مرغزار
از پاسبان خويشتنت، عار بهر چيست
نشنيده اى حکايت گنج و حديث مار
آنکو ترا فروغ و صاف و جمال داد
در حيرتم که از چه مرا کرد خاکسار
بى رونقيم و بيخود و ناچيز، زان سبب
از ما دريغ داشت خوشي، دور روزگار
ما را غمى ز فتنه باد سموم نيست
در پيش خار و خس چه زمستان، چه نوبهار
با جور و طعن خارکن و تيشه ساختن
بهتر ز رنج طعنه شنيدن، هزار بار
اين سست مهر دايه، درين گاهوار تنگ
از بهر راحت تو، مرا داده بس فشار
آئين کينه توزى گيتي، کهن نشد
پرورد گر يکي، دگرى را بکشت زار
ما را بسر فکند و ترا برفراشت سر
ما را فشرد گوش و ترا داد گوشوار
آن پرتوى که چهره تو را جلوه گر نمود
تا نزد ما رسيد، بناگاه شد شرار
مشاطه سپهر نياراست روى من
با من مگوي، کازچه مرا نيست خواستار
خوارى سزاى خار و خوشى در خور گل است
از تاب خويش و خيرگى من، عجب مدار
شادابى تو، دولت يک هفته بيش نيست
بر عهد چرخ و وعده گيتي، چه اعتبار
آنان کازين کبود قدح، باده ميدهند
خودخواه را بسى نگذارند هوشيار
گر خار يا گليم، سرانجام نيستى است
در باغ دهر، هيچ گلى نيست پايدار
گلبن، بسى فتاده ز سيل قضا بخاک
گلبرگ، بس شدست ز باد خزان غبار
بس گل شکفت صبحدم و شامگه فسرد
ترسم، تو نيز دير نمانى بشاخسار
خلق زمانه، با تو بروز خوشى خوشند
تا رنگ باختي، فکنندت برهگذار
روزى که هيچ نام و نشانى نداشتى
جز من، ترا که بود هواخواه و دوستدار
پروين، ستم نميکند ار باغبان دهر
گل را چراست عزت و خار از چه روست خوار



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید