کوه و کاه

غزلستان :: پروین اعتصامی :: مثنوی ها، تمثیلات و مقطعات
مشاهده برنامه «پروین اعتصامی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
بچشم عجب، سوى کاه کرد کوه نگاه
بخنده گفت، که کار تو شد ز جهل، تباه
ز هر نسيم بلرزي، ز هر نفس بپرى
هميشه، روى تو زرد است و روزگار، سياه
مرا بچرخ برافراشت بردباري، سر
تو گه باوج سمائى و گاه در بن چاه
کسى بزرگ نگردد مگر ز کار بزرگ
گر از تو کار نيايد، زمانه را چه گناه
مرا نبرد ز جا هيچ دست زور، وليک
ترا نه جاى نشستن بود، نه ز خفتنگاه
مرا ز رسم و ره نيک خويش، قدر فزود
نه اى تو بيخبر، از هيچ رسم و راه آگاه
گهر ز کان دل من، برند گوهريان
پلنگ و شير، بسوى من آورند پناه
نه باک سلسله دارم، نه بيم آفت سيل
نه سير مهر زبونم کند، نه گردش ماه
بنزد اهل خرد، سستى و سبکساريست
در اوفتادن بيجا و جستن بيگاه
بگفت، رهزن گيتى ره تو هم بزند
مخند خيره، بافتادگان هر سر راه
مشو ز دولت ناپايدار خويش ايمن
سوى تو نيز کشد شبرو سپهر، سپاه
قويترى ز تو، روزى ز پا در افکندت
بيک دقيقه، ز من هيچتر شوى ناگاه
چه حاصل از هنر و فضل مردم خودبين
خوشم که هيچم و همچون تو نيستم خودخواه
گر از نسيم بترسم بخويش، ننگى نيست
شنيده اى که بلرزد به پيش باد، گياه
تو، جاه خويش فزون کن باستوارى و صبر
مرا که جز پر کاهى نيم، چه رتبت و جاه
خوش آن کسى که چو من، سر ز پا نميداند
خوش آن تنى که نبردست ، بار کفش و کلاه
چه شاهباز توانا، چه ماکيان ضعيف
شوند جمله سرانجام، صيد اين روباه
بناى محکمه روزگار، بر ستم است
قضا چو حکم نويسند، چه داوري، چه گواه
چه فرق، گر تو گرانسنگ و ما سبکساريم
چو تندباد حوادث و زد، چه کوه و چه کاه
کسى ز روى حقيقت بلند شد، پروين
که دست ديو هوى شد ز دامنش کوتاه



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید