عيبجو

غزلستان :: پروین اعتصامی :: مثنوی ها، تمثیلات و مقطعات
مشاهده برنامه «پروین اعتصامی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
زاغى بطرف باغ، بطاوس طعنه زد
کاين مرغ زشت روي، چه خودخواه و خودنماست
اين خط و خال را نتوان گفت دلکش است
اين زيب و رنگ را نتوان گفت دلرباست
پايش کج است و زشت، ازان کج رود براه
دمش چو دم روبه و رنگش چو کهرباست
نوکش، چو نوک بوم سيه کار، منحنى است
پشت سرش برآمده و گردنش دوتاست
از فرط عجب و جهل، گمان ميبرد که اوست
تنها پرنده اى که در اين عرصه و فضاست
اين جانور نه لايق باغ است و بوستان
اين بى هنر، نه در خور اين مدحت و ثناست
رسم و رهيش نيست، بجز حرص و خودسرى
از پا فتاده هوس و کشته هوى ست
طاوس خنده کرد که راى تو باطل است
هرگز نگفته است بدانديش، حرف راست
مردم هميشه نقش خوش ما ستوده اند
هرگز دليل را نتوان گفت، ادعاست
بدگوئى تو اينهمه، از فرط بددلى است
از قلب پاک، نيت آلوده بر نخاست
ما عيب خود، هنر نشمرديم هيچگاه
در عيب خويش، ننگرد آنکس که خودستاست
گاه خرام و جلوه بنزهتگه چمن
چشمم ز راه شرم و تاسف، بسوى پاست
ما جز نصيب خويش نخورديم، ليک زاغ
دزدى کند بهر گذر و باز ناشتاست
در من چه عيب ديده کسى غير پاى زشت
نقص و خرابى و کژى ديگرم کجاست
پيرايه اى بعمد، نبستم ببال و پر
آرايش وجود من، اى دوست، بى رياست
ما بهر زيب و رنگ، نکرديم گفتگو
چيزى نخواستيم، فلک داد آنچه خواست
کارآگهى که آب و گل ما بهم سرشت
بر من فزود، آنچه که از خلقت تو کاست
در هر قبيله بيش و کم و خوب و زشت هست
مرغى کلاغ لاشخور و ديگرى هماست
صد سال گر بدجله بشويند زاغ را
چون بنگري، همان سيه زشت بينواست
هرگز پر تو را چو پر من نمى کنند
مرغى که چون منش پر زيباست مبتلاست
آزادى تو را نگرفت از تو، هيچ کس
ما را هميشه ديده صياد در قفاست
فرمانده سپهر، چو حکمى نوشت و داد
کس دم نميزند که صوابست يا خطاست
ما را براى مشورت، اينجا نخوانده اند
از ما و فکر ما، فلک پير را غناست
احمق، کتاب ديد و گمان کرد عالم است
خودبين، بکشتى آمد و پنداشت ناخداست
ما زشت نيستيم، تو صاحب نظر نه اى
اين خوردگيري، از نظر کوته شماست
طاوس را چه جرم، اگر زاغ زشت روست
اين رمزها بدفتر مستوفى قضاست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید