روح آزاد

غزلستان :: پروین اعتصامی :: مثنوی ها، تمثیلات و مقطعات
مشاهده برنامه «پروین اعتصامی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
تو چو زري، اى روان تابناک
چند باشى بسته زندان خاک
بحر مواج ازل را گوهرى
گوهر تحقيق را سوداگرى
واگذار اين لاشه ناچيز را
در نورد اين راه آفت خيز را
زر کانى را چه نسبت با سفال
شير جنگى را چه خويشى با شغال
باخرد، صلحى کن و رائى بزن
کژدم تن را بسر، پائى بزن
هيچ پاکى همچو تو پاکيزه نيست
گوش هستى را چنين آويزه نيست
تو يکى تابنده گوهر بوده اى
رخ چرا با تيرگى آلوده اى
تو چراغ ملک تاريک تنى
در سياهى ها، چو مهر روشنى
از نظر پنهاني، از دل نيستى
کاش ميگفتى کجائي، کيستى
محبس تن بشکن و پرواز کن
اين نخ پوسيده از پا باز کن
تا ببينى کآنچه ديد ماسواست
تا بدانى خلوت پاکان جداست
تا بدانى صحبت ياران خوشست
گير و دار زلف دلداران خوشست
تا ببينى کعبه مقصود را
بر گشائى چشم خواب آلود را
تا نمايندت بهنگام خرام
سيرگاهى خالى از صياد و دام
تا بياموزند اسرار حقت
تا کنند از عاشقان مطلقت
تا تو، پنهان از تو، چون و چندهاست
عهدها، ميثاقها، پيوندهاست
چند در هر دام، بايد گشت صيد
چند از هر ديو، بايد ديد کيد
چند از هر تيغ، بايد باخت سر
چند از هر سنگ، بايد ريخت پر
مرغک اندر بيضه چون گردد پديد
گويد اينجا بس فراخ است و سپيد
عاقبت کان حصن سخت از هم شکست
عالمى بيند همه بالا و پست
گه پرد آزاد در کهسارها
گه چمد سر مست در گلزارها
گاه بر چيند ز بامى دانه اى
سر کند خوش نغمه مستانه اى
جست و خيز طائران بيند همى
فارغ اندر سبزه بنشيند دمى
بينوائى مهره اى تابنده داشت
کاز فروغش ديده و دل زنده داشت
خيره شد فرجام زان جلوه گرى
بردش از شادى بسوى گوهرى
گفت اين لعلست، از من ميخرش
گفت سنگست اين، چه خوانى گوهرش
رو، که اين ما را نمى آيد بکار
گر متاعى خوبتر دارى بيار
دکه خر مهره، جاى ديگر است
تحفه گوهر فروشان، گوهر است
برترى تنها برنگ و بوى نيست
آينه جان از براى روى نيست
تا نداند دخل و خرجش چند بود
هيچ بازرگان نخواهد برد سود
چشم جانرا، بى نگه ديدارهاست
پاى دل را، بى قدم رفتارهاست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید