درخت بى بر

غزلستان :: پروین اعتصامی :: مثنوی ها، تمثیلات و مقطعات
مشاهده برنامه «پروین اعتصامی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
آن قصه شنيديد که در باغ، يکى روز
از جور تير، زار بناليد سپيدار
کز من دگر بيخ و بنى ماند و نه شاخى
از تيشه هيزم شکن و اره نجار
اين با که توان گفت که در عين بلندى
دست قدرم کرد بناگاه نگونسار
گفتش تبر آهسته که جرم تو همين بس
کاين موسم حاصل بود و نيست ترا بار
تا شام نيفتاد صداى تبر از گوش
شد توده در آن باغ، سحر هيمه بسيار
دهقان چو تنور خود ازين هيمه برافروخت
بگريست سپيدار و چنين گفت دگر بار
آوخ که شدم هيزم و آتشگر گيتى
اندام مرا سوخت چنين ز آتش ادبار
هر شاخه ام افتاد در آخر به تنورى
زين جامه نه يک پود بجا ماند و نه يک تار
چون ريشه من کنده شد از باغ و بخشکيد
در صفحه ايام، نه گل باد و نه گلزار
از سوختن خويش همى زارم و گريم
آن را که بسوزند، چو من گريه کند زار
کو دولت و فيروزى و آسايش و آرام
کو دعوى ديروزى و آن پايه و مقدار
خنديد برو شعله که از دست که نالى
ناچيزى تو کرد بدينگونه تو را خوار
آن شاخ که سر بر کشد و ميوه نيارد
فرجام بجز سوختنش نيست سزاوار
جز دانش و حکمت نبود ميوه انسان
اى ميوه فروش هنر، اين دکه و بازار
از گفته ناکرده بيهوده چه حاصل
کردار نکو کن، که نه سوديست ز گفتار
آسان گذرد گر شب و روز و مه و سالت
روز عمل و مزد، بود کار تو دشوار
از روز نخستين اگرت سنگ گران بود
دور فلکت پست نميکرد و سبکسار
امروز، سرافرازى دى را هنرى نيست
ميبايد از امسال سخن راند، نه از پار



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید