باد بروت

غزلستان :: پروین اعتصامی :: مثنوی ها، تمثیلات و مقطعات
مشاهده برنامه «پروین اعتصامی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
عالمى طعنه زد به نادانى
که بهر موى من دو صد هنر است
چون توئى را به نيم جو نخرند
مرد نادان ز چارپا بتر است
نه تن اين، بر دل تو بار بلاست
نه سر اين، بر تن تو درد سر است
بر شاخ هنر چگونه خورى
تو که کارت هميشه خواب و خور است
نشود هيچگاه پيرو جهل
هر که در راه علم، رهسپر است
نسزد زندگى و بى خبرى
مرده است آنکه چون تو بيخبر است
ره آزادگان، دگر راهى است
مردمى را اشارتى دگر است
راحت آنرا رسد که رنج برد
خرمن آنرا بود که برزگر است
هنر و فضل در سپهر وجود
عالم افروز چون خور و قمر است
گر تو هفتاد قرن عمر کنى
هستيت هيچ و فرصتت هدر است
سر ما را بسر بسى سوداست
ره ما را هزار رهگذر است
نه شما را از دهر منظورى است
نه کسى را سوى شما نظر است
همه خلق، دوستان منند
مگسانند هر کجا شکر است
همچو مرغ هوا سبک بپرم
که مرا علم، همچو بال و پر است
وقت تدبير، دانشم يار است
روز ميدان، فضيلتم سپر است
باغ حکمت، خزان نخواهد ديد
هر زمان جلوه ايش تازه تر است
همتراز وى گنج عرفان نيست
هر چه در کان دهر، سيم و زر است
عقل، مرغ است و فکر دانه او
جسم راهى و روح راهبر است
هم ز جهل تو سوخت حاصل تو
عمر چون پنبه، جهل چون شرر است
صبح ما شامگه نخواهد داشت
آفتاب شما به باختر است
تو ز گفتار من بسى بترى
آنچه گفتم هنوز مختصر است
گفت ما را سر مناقشه نيست
اين چه پر گوئى و چه شور و شر است
بى سبب گرد جنگ و کينه مگرد
که نه هر جنگجوى را ظفر است
فضل، خود همچو مشک، غماز است
علم، خود همچو صبح، پرده در است
چون بنائى است پست، خود بينى
که نه اش پايه و نه بام و در است
گفته بى عمل چو باد هواست
ابره را محکمى ز آستر است
هيچگه شمع بى فتيله نسوخت
تا عمل نيست، علم بى اثر است
خويش را خيره بى نظير مدان
مادر دهر را بسى پسر است
اگرت ديده ايست، راهى پوى
چند خندى بر آنکه بى بصر است
نيکنامى ز نيک کارى زاد
نه ز هر نام، شخص نامور است
خويشتن خواه را چه معرفتست
شاخه عجب را چه برگ و بر است
از سخن گفتن تو دانستم
که نه خشک اندرين سبد، نه تر است
در تو برقى ز نور دانش نيست
همه باد بروت بى ثمر است
اگر اين است فضل اهل هنر
خنکا آن کسى که بى هنر است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید