از يک غزل

غزلستان :: پروین اعتصامی :: مثنوی ها، تمثیلات و مقطعات
مشاهده برنامه «پروین اعتصامی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
بى روى دوست، دوش شب ما سحر نداشت
سوز و گداز شمع و من و دل اثر نداشت
مهر بلند، چهره ز خاور نمينمود
ماه از حصار چرخ، سر باختر نداشت
آمد طبيب بر سر بيمار خويش، ليک
فرصت گذشته بود و مداوا ثمر نداشت
دانى که نوشداروى سهراب کى رسيد
آنگه که او ز کالبدى بيشتر نداشت
دي، بلبلى گلى ز قفس ديد و جانفشاند
بار دگر اميد رهائى مگر نداشت
بال و پرى نزد چو بدام اندر اوفتاد
اين صيد تيره روز مگر بال و پر نداشت
پروانه جز بشوق در آتش نميگداخت
ميديد شعله در سر و پرواى سر نداشت
بشنو ز من، که ناخلف افتاد آن پسر
کز جهل و عجب، گوش به پند پدر نداشت
خرمن نکرده توده کسى موسم درو
در مزرعى که وقت عمل برزگر نداشت
من اشک خويش را چو گهر پرورانده ام
درياى ديده تا که نگوئى گهر نداشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید