آئين آينه

غزلستان :: پروین اعتصامی :: مثنوی ها، تمثیلات و مقطعات
مشاهده برنامه «پروین اعتصامی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
وقت سحر، به آينه اى گفت شانه اى
کاوخ! فلک چه کجرو و گيتى چه تند خوست
ما را زمانه رنجکش و تيره روز کرد
خرم کسيکه همچو تواش طالعى نکوست
هرگز تو بار زحمت مردم نميکشى
ما شانه مى کشيم بهر جا که تار موست
از تيرگى و پيچ و خم راههاى ما
در تاب و حلقه و سر هر زلف گفتگوست
با آنکه ما جفاى بتان بيشتر بريم
مشتاق روى تست هر آنکسى که خوبروست
گفتا هر آنکه عيب کسى در قفا شمرد
هر چند دل فريبد و رو خوش کند عدوست
در پيش روى خلق بما جا دهند از انک
ما را هر آنچه از بد و نيکست روبروست
خارى بطعنه گفت چه حاصل ز بو و رنگ
خنديد گل که هرچه مرا هست رنگ و بوست
چون شانه، عيب خلق مکن موبمو عيان
در پشت سر نهند کسى را که عيبجوست
زانکس که نام خلق بگفتار زشت کشت
دورى گزين که از همه بدنامتر هموست
ز انگشت آز، دامن تقوى سيه مکن
اين جامه چون دريد، نه شايسته رفوست
از مهر دوستان رياکار خوشتر است
دشنام دشمنى که چو آئينه راستگوست
آن کيميا که ميطلبي، يار يکدل است
دردا که هيچگه نتوان يافت، آرزوست
پروين، نشان دوست درستى و راستى است
هرگز نيازموده، کسى را مدار دوست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید