شماره ١٤٤: وصلت به آب ديده ميسر نمى شود

غزلستان :: انوری ابیوردی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
وصلت به آب ديده ميسر نمى شود
دستم به حيله هاى دگر درنمى شود
هرچند گرد پاى و سر دل برآمدم
هيچم حديث هجر تو در سر نمى شود
دل بيشتر ز ديده بپالود و همچنان
يک ذره ش آرزوى تو کمتر نمى شود
با آنکه کس به شادى من نيست در غمت
زين يک متاعم اين همه درخور نمى شود
گفتم که کارم از غم عشقت به جان رسيد
گفتى مرا حديث تو باور نمى شود
جانا از اين حديث ترا خود فراغتيست
گر باورت همى شود و گر نمى شود
گويى چو زر شود همه کارت چو زر بود
کارت ز بى زريست که چون زر نمى شود
منت خداى را که ز اقبال مجد دين
رويم از اين سخن به عرق تر نمى شود
در هيچ مجلس نبود تا چو انورى
يک شاعر و دو سه توانگر نمى شود
چندانک از زمانت برآيد بگير نقد
در خاوران نيم که ميسر نمى شود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید