شماره ١١٠: عجب عجب که ترا ياد دوستان آمد

غزلستان :: انوری ابیوردی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عجب عجب که ترا ياد دوستان آمد
درآ درآ که ز تو کار ما به جان آمد
مبر مبر خور و خوابم ز داغ هجران بيش
مکن مکن که غمت سود و دل زيان آمد
چه مى کنى به چه مشغولى و چه مى طلبى
چه گفتمت چه شنيدى چه در گمان آمد
مزن مزن پس از اين در دل آتشم که ز تو
بيا بيا که بدين خسته دل غمان آمد
چنان که بود گمان رهى به بدعهدى
به عاقبت همه عهد تو همچنان آمد
کرانه کردى از من تو خود ندانستى
که دل ز عشق تو يکباره در ميان آمد
مکن تکبر و بهر خداى راست بگوى
که تا حديث منت هيچ بر زبان آمد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید