تا ماه رويم از من رخ در حجيب دارد
نه ديده خواب يابد نه دل شکيب دارد
هم دست کامرانى دل از عنان گسسته
هم پاى زندگانى جان در رکيب دارد
پندار درد گشتم گويى که در دو عالم
هرجا که هست دردى با من حسيب دارد
بفريفت آن شکر لب ما را به عشوه آرى
بس عشوه هاى شيرين کان دلفريب دارد