يار با من چون سر يارى نداشت
ذره اى در دل وفادارى نداشت
عاشقان بسيار ديدم در جهان
هيچ کس کس را بدين خوارى نداشت
جان به ترک دل بگفت از بيم هجر
طاقت چندين جگرخوارى نداشت
تا پديد آمد شراب عشق تو
هيچ عاشق برگ هشيارى نداشت
دل ز بى صبرى همى زد لاف عشق
گفت دارم صبر پندارى نداشت
بار وصلش در جهان نگشاد کس
کاندرو در هجر سربارى نداشت
درد چشم من فزون شد بهر آنک
توتياى از صبر پندارى نداشت