شماره ٨٨١: گفتم: از عشق توسرگشته چو گويم، تو چه گويي؟

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گفتم: از عشق توسرگشته چو گويم، تو چه گويي؟
گفت: چوگان که زد آخر؟ که تو سر گشته چو گويى
گفتم: آرام دلم نيست ز عشق تو، چه درمان؟
گفت: درمان تو آنست که: آرام نجويى
گفتم: آشفته آن چشم خوشم، مرحمتى کن
گفت: رحمت هم ازو جوي، که آشفته اويى
گفتم: از هجر لبت روى به خونابه بشستم
گفت: اگر بشنوى از وصل لبم دست بشويى
گفتم: اين تازه تنم کهنه شد از بار ملامت
گفت: روزى دو ملامت بکش، ار عاشق اويى
گفتمش: روى من از فرقت روى تو چو زر شد
گفت، اگر نيستى احول، چه برى نام دو رويي؟
گفتمش: خسته دلم ياوه شد اندر سر زلفت
گفت: شرطيست که با من سخن ياوه نگويى
گفتم: آن عهد تو مى بينم و بسيار نپايد
گفت: اندر پيم آن به که تو بسيار نپويى
گفتم: آن سيب زنخدان تو خواهم که ببويم
گفت ترسم بگزى سيب زنخدان چو به بويى
گفتمش: مويه کنانم شب تاريک ز هجرت
گفت: مى بينمت، انصاف، که باريک چو مويى
گفتم: اى سنگدل، از ناله زارم حذرى کن
گفت: از سنگ دل من تو حذر کن که سبويى
گفتم: از هندوى زلف تو چه بدها که نديدم!
گفت : نيکوست رخ من، تو نگه کن به نکويى
گفتمش: اوحدى سوخته يکتاست به مهرت
گفت: يکتا نشود تا نکند ترک دو تويى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید