شماره ٨٧٢: دلم زخم بلا دارد ز چشم تير بالايى

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دلم زخم بلا دارد ز چشم تير بالايى
که دارد چون کمر بستى و همچون زلف لالايى
بدان کان پاى من باشد به دام زلف او، گر تو
ز دستى بشنوى روزى که: زنجيريست بر پايى
به اشک چشم بر گريند مردم در بلا، ليکن
نه هراشکى چو جيحوني، نه هر چشمى چو دريايى
نخواهم يافتن يکشب مجال خلوتى با او
که هرگز کوى دلبندان نشد خالى ز سودايى
هلاک من نخواهد بود جز در عشق و مى دانم
کزين معنى خبر کرده مرا يک روز دانايى
ز هر سويم غمى سر کرد و تشويشى و اندوهى
کجايى آخر اى شادي؟ تو هم بر کن سر از جايى
ز من هر لحظه ميپرسى که کارت: چيست؟ اين معنى
کسى را پرس کو دارد به کار خويش پروايى
مرا از عشوه هر روزى به فردا مى دهى وعده
مگر کامروز مردم را نخواهد بود فردايي؟
ز آه اوحدى او را چو آگاهى دهم گويد:
چه گويى پيش من چندين حديث باد پيمايي؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید