شماره ٨٦٦: دل سراى خاص داشت از مجلس عامش مگوى

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دل سراى خاص داشت از مجلس عامش مگوى
جان چو با جانان نشست از پيک و پيغامش مگوى
مرغ جان ما، که از بار بدن بودش قفس
باز دست شاه گشت از دانه و دامش مگوى
ما از آن يوسف به بادى قانعيم، اى باد صبح
بوى پيراهن چو آوردى ز اندامش مگوى
اى که ميگويي: خيال او توان ديدن به خواب
مرد چون شوريده گشت از خواب و آرامش مگوى
آنکه روى دوست ديد او را به کفر و دين چه کار؟
وانکه مست عشق گشت از کفر و اسلامش مگوى
چند گويي: پخته اى بايد که گردد گرد او؟
سينه ما سوختست از پخته و خامش مگوى
دوش ميگفتي: ندانستم که خون من که ريخت؟
آنکه مى دانى همانست، اوحدي، نامش مگوى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید