شماره ٨٥٨: بر گذشت از من و بنمود چو ماه از سر کوى

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بر گذشت از من و بنمود چو ماه از سر کوى
دلبر کافرم از چادر کافورى روى
کرده هر هفت سر هفته و گرمابه زده
عرق و آب چکانش چو گلاب از سر و موى
کند شد قوت رفتارم از آن تيزى خوى
تيز شد لهجه گفتارم از آن تندى خوى
گفتم: از چيست چنين تازه رخت گفت: از مى
گفتم: از کيست چنين طيره سرت گفت: از شوى
خواهشى کردم و القصه عنان در پيچيد
به وثاق آمد و پر مشک شد از وى مشکوى
خانه روشن شد از آن ماه سجنجل سينه
حجره گلشن شد از آن ترک عقيقل گيسوى
در فرو بستم و بنشست و مى آوردم و نقل
و آنچه در مجلس ازو رنگ پديد آيد و بوى
باده گردان شد و او سر خوش و من خرم و نه
در ميان من و او هيچ کسى جز من و اوى
دست او ساقى و لب مطرب و رخ معشوقه
اوحدى واله و آشفته و زار از همه سوى
گاه در گردنم افتاد چو چوگان زلفش
گاه در پاى وى افتاده من خسته چو گوى
باده خورد و به زبان مست شد آن تند نهاد
مست بود و به درم رام شد آن عربده جوى
باز کردم ز هم آن زلف دو تا، تار به تار
بر گشودم ز هم آن بند قبا، توى به توى
خانه خالى بود او عاشق و من مست،دگر
نتوان گفت برو، هر چه تو دانى ميگوى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید