شماره ٨٥٢: رخت گويم به زيبايي، لبت گويم به شيرينى

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
رخت گويم به زيبايي، لبت گويم به شيرينى
حرامست ار چنين صورت کند صورتگرى چينى
به عارض حيرت حور و به قامت غيرت طوبى
به رخ سرمايه مهر و به دل پيرايه کينى
ترا، اى ترک، اگر روزى ببيند خسرو گردون
برت زانو زند، گويد: تو آغا باش و من اينى
سخن گويى و مى خواهم که دردت زان زبان چينم
ولى ترسم که بد گويان بگويندم: سخن چينى
رخم زردست و آهم سرد و لب خشک از فراق تو
نگفتم حال چشم تر، که خود چون بگذرى بينى
ترا با آن غرور حسن و ناز و سرکشي، جانا
کجا از دست برخيزد که پا درويش بنشيني؟
نه تنها بر سر راهت مسلمان ديده ميدارد
که گه کافر ترا بيند به راه آيد ز بى دينى
اگر قد ترا شمشاد گويم جاى آن دارى
وگر روى ترا خورشيد خوانم در خور اينى
ترا بر اوحدى چون دل نسوزد چاره آن دانم
که در هجر تو ميسوزد به تنهايى و مسکينى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید