شماره ٨٥١: تبم دادي،نميپرسى که: اى بيمار من چوني؟

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تبم دادي،نميپرسى که: اى بيمار من چوني؟
دلت چونست در عشق و تو با تيمار من چوني؟
به روز روشن از هجر تو من بس تيره حالم، تو
شب تيره ز دست نالهاى زار من چوني؟
بکار ديگران نيکو ميان بستي، شنيدم من
ببينم تا: چو کار افتد مرا در کار من چوني؟
ز مهمان خيالت هر شبى صد عذر ميخواهم
که: با تقصيرهاى ديده بيدار من چوني؟
بيازردى که من گفتم: بده زان لب يکى بوسه
من اين بسيار خواهم گفت، با آزار من چونى
ز دست هندوى زلفت نمييارم که چشمت را
بپرسم يکزمان، کاى ترک مردم خوار من چوني؟
دلم بردي، نمگويى که: خود چون زنده اى بيدل
غمت خوردم، نميپرسى که: اى غم خوار من، چو نى
گرم در صد بلا بينى مپرس از هيچ، سهلست آن
چو پرسى اين بپرس از من که: بى ديدار من چوني؟
منت پار آشنا بودم، عجب کامسال خود روزى
نپرسيدى ز من: کاى آشناى پار من، چوني؟
سرم بر آستان خويش ميبيني، نميگويى
که: اى بر آستان کم ز خاک خوار من، چوني؟
مرو با هر بدآموزي، بترس از آه دلسوزى
بپرس از اوحدى روزى که اى بيمار من، چوني؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید