شماره ٨٤٧: به نشاط باده چو صبح دم سوى بوستان گذرى کنى

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
به نشاط باده چو صبح دم سوى بوستان گذرى کنى
بسر تو کين دل خسته را به نسيم خود خبرى کنى
ز شمايل تو خجل شود رخ سرخ لاله سحرگهى
که چو گل شکفته ز عکس مى به چمن چمان گذرى کنى
برود فروغ روى مه چو نگه کند به جبين تو
بچکد عرق ز جبين گل چو به روى او نظرى کنى
ز فراز قامت نازنين رخ نور گستر نازکت
چو صنوبريست که بر سرش به مهندسى قمرى کنى
خنک آنزمان که به شيوه با من دل شکسته ز چابکى
سخن عتاب درافگنى و کرشمه با دگرى کنى
دلم از غم تو کباب شد، جگرم بسوخت، چه دلبرى
که هميشه عربده با دلى و ستيزه با جگرى کني؟
صنما،ز ديده مرحمت به سرشک ديده من نگر
گرت احتشام رها کند که نظر به سيم و زرى کنى
به اميد وصل تو زار شد دلم ارنه نيست ضرورتى
که بهر زه عمر عزيز در سر کار عشوه گرى کنى
همه روز روشن اوحدى شب تيره شد ز فراق تو
تو به وصل خود چه شود اگر شب تيره را سحرى کني؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید