اى ترک حور زاده، ز تندى و کودکى
خون دل شکسته ما را چه مى مکي؟
بگشاى زلف و غارت دلها ببين، اگر
از بند زلف دل شکن خويش درشکى
مانند گل ز جامه پديدار ميشود
اندام روشن تو ز خوبى و نازکى
هر کس که ديد روى ترا نيک روز شد
روزت خجسته باد! که ماهى مبارکى
ترک تو چون کنم؟ که ز ترکى هزار بار
گر تيغ بر سرم شکني، تاج تارکى
گويى حسود چاره سگالم چها کند؟
گر بشنود دگر که تو با اوحدى يکى