شماره ٨٠٨: گل بين، گرفته گلشن ازو آب و رونقى

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گل بين، گرفته گلشن ازو آب و رونقى
بستان نگر،ز گل شده همچون خورنقى
وز کارگاه صنع به بستان کشيده اند
هر جا که بود زرد و بنفشى و ازرقى
گلبن چو قلعه ايست پر از تيغ و از سپر
پيرامنش ز آب روان بسته خندقى
آن ناشکفته غنچه نسرين و شاخ او
گويى مگر ز دانه لؤلؤست جوسقي؟
آراسته بساط چمن را بهشت وار
از هر طرف بسندس و خضر و ستبرقى
کردند بهر بزم چمن ساقيان ابر
در جامهاى لاله ز هر گوشه راوقى
بر روى گل طراوت شبنم نگاه کن
همچون به زر سرخ بر اندوده زيبقى
بلبل زبان گشاده و بنهاده پيش او
گردن ببندگى چو کبوتر مطوقى
منصوروار در همه باغى شکوفه را
بر دارها کشيده صبا بى اناالحقى
گل شاه وار بر سر تخت زمردين
سوسن ز پيش شاه در آورده بيرقى
شاخ درخت سر به هوا برده چون علم
زلف شکوفه بر علمش بسته سنجقى
بر جويبار شکل شقايق ز روشنى
همچون بر آب نقره ز بيجاده زورقى
برگ گل از درخت چو غازى به سعى باد
هر دم به گونه اى زند از نو معلقى
ترکان شهسوار برون مى نهند رخ
ما را که اسب نيست برانيم بيدقى
هر جا که عاقليست درين فصل مست شد
هشيار تا به چند نشينى چو احمقي؟
خالى نشد ز جام مى اين هفته دست ما
تا دست مى رسيد به درد مروقى
کامى بران، که عمر سواريست تيزرو
در زير ران او چو شب و روز ابلقى
حلق کدو بگير و به غلغل در آورش
دشمن بهل، که ميزند از دور بقبقى
بى سرو قامتى منشين بر کنار گل
از من تو راست گوش کن اين حال مطلقى
فصل چنين و يار موافق غنيمتست
وين گوى از ميان نبرد جز موفقى
دقيست اين که بافتم از تار و پود شعر
کو مدعي؟ که مينهد انگشت بر دقى
بالله! که در تنور کلام از خمير فضل
نانى چنين نپخت ز معنى فرزدقى
گيرم که اوحدى طمع از سيم و زر بريد
اى کاهلان، چه لاف زند کم ز صدقي؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید