شماره ٧٩٦: دل من دردمند تست درمانش نمى سازى

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دل من دردمند تست درمانش نمى سازى
دلت بر وى نمى سوزد به فرمانش نمى سازى
تنم را خون دل خوردى و ترکش مى کنى اکنون
عجب دارم ز کيش تو که: قربانش نمى سازي؟
ز کار من همى پرسى که چونست آن؟ نمى دانم
به دشوارى کشيد اين کار و آسانش نمى سازى
لبت يک روز بوسي، گفت،خواهم داد، سالى شد
عجب گر باز از آن کشتن پشيمانش نمى سازي!
ترا تا تير مژگان در کمان ابروان آمد
نديدم سينه اى کآماج پيکانش نمى سازى
دلم را بارها گفتى که: سامانى دهي، اکنون
چو شد سرگشته مى بينم که سامانش نمى سازى
نمودي: کاوحدى را جمع خواهم داشتن، اکنون
نباشى جمع، تا روزى پريشانش نمى سازى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید