شماره ٧٧٢: اى از تو مرا هر نفسى بادى و دردى

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى از تو مرا هر نفسى بادى و دردى
دورم به فراق تو ز هر خوابى و خوردى
اين سرخى من و زردى رخ تست
ورنه من مسکين کيم از سرخى و زردي؟
بدخواه که بر دورى ما رشک چنين برد
گر با تو بديدى که نشستيم چه کردي؟
گو: جمله جهان تيغ برآريد، که با کس
ما را سر پرخاش نماندست و نبردى
روى از سخن سرد حسودان نتوان تافت
خالى نبود عاشقى از گرمى و سردى
ما را جهان جز سخن دوست مگوييد
زنهار! که اين باغ بداديم بوردى
کارى به از انديشه آن يار نديديم
بشنو که: چنين کار برآيد ز نوردى
در هيچ قدح بهتر ازين مى نتوان يافت
درياب که: هر قطره ازين باده و مردى
اى اوحدي، انديشه مکن ز آتش دوزخ
گر مى رسى از خاک در دوست به گردى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید