شماره ٧٦٩: او را که در سماع سخن نيست حالتى

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
او را که در سماع سخن نيست حالتى
فرياد و رقص او نبود جز ضلالتى
چون ذره آنکه رقص کند در رهش ز عشق
روشن چو آفتاب بيابد ولايتى
هر کس که او نه از سر دردى زند نفس
لازم شود بهر نفس او را خجالتى
آشوب رقص و شور و شر و هاى و هوى او
ديوانگيست اين همه بى وجه حالتى
بر مدعى ببند در خانقاه عشق
تا در ميان جمع نيارد ثقالتى
آنرا که پاى رفتن و دست وصول نيست
بهتر ز سوز سينه نباشد رسالتى
مشغول ذکر دوست به معنى عجب مدار
کورا ز شور و مشغله بينى ملامتى
چون راه سر مرد به معنى گشاده گشت
از پر يشه اى بکند ساز و آلتى
اندر جهان حوالت هر کس به جانبيست
ما را به جانب تو زهى خوش حوالتي!
جانا، دلم به آتش دورى بسوختى
آه! ار به وصل خود نکنى استمالتى
چون اوحدى به جان سخن کى رسد کسي؟
تا از کتاب دل بنخواند مقالتى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید