شماره ٧٦٤: بس ازين عمر سرسرى که به تقليد زيستى

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بس ازين عمر سرسرى که به تقليد زيستى
نظرى کن به خويش تا ز کجايى و کيستي!
همه شب گفتگوى توده و باغست و مال و زر
تو نگويى به خويشتن که: گرفتار چيستي؟
نه تو گفتي: خداى را نشناسم بجز يکي؟
ز يکى لاف چون زني؟ چو غلام دويستى
برسيدند همرهان تو هر يک به منزلى
پى ايشان کجا روي؟ تو که در خفت و خيستى
تو اگر بيست مرده اى بتوان و دل و جگر
چو اجل حمله آورد، نگذارد بايستى
چو پى او روى بنه ز سر اين خواجگى که تو
نرسى پيش او مگر به فقيرى و نيستى
در توحيدش اوحدى به قفاى وجود زد
تو به توحيد چون رسي؟ که نه اوحديستى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید