شماره ٧٥٠: اى ماه و مشترى ز جمالت قرينه اى

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى ماه و مشترى ز جمالت قرينه اى
وز گيسوى تو هر شکنى عنبرينه اى
گر مى زنى به تيغ، نداريم سر دريغ
سر چون توان کشيد ز مهرى به کينه اي؟
مرغ دلم به داغ غمت تن فرو دهد
گر باشدش ز دانه خال تو چينه اى
هر لحظه آن دو ساعد سيمين نهان کنند
در جان من به دست محبت دفينه اي؟
دل در خمار هجر تو مى ميرد، اى نگار
بفرست ازان شراب تعطف قنينه اى
ساکن نمى شود غم عشقت ز جان ما
يارب، فرو فرست به دلها سکينه اى
قاصد نبرد نامه، که از آب چشم خلق
پيش تو آمدن نتوان بى سفينه اى
پيغام ما چگونه رسد نزد آن حرم؟
چندان رسولش آمده از هر مدينه اى
چشمت ز فتنه بين که: به پيش من آورد
در معرضى که زلف تو باشد پسينه اى
اشکم چو سيم ديدى و زر خواستى ز من
پنداشتى که باشد از آنم خزينه اي؟
گر در بهاى بوسه لبت زر طلب کند
مشکل کشد کمان تو چون من کمينه اى
روزى نشد که غمزه مست تو سنگدل
بر راه اوحدى نشکست آبگينه اى
صافى کجا شود دل او زين عتابها؟
تا با تو سينه اى نرساند به سينه اى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید