شماره ٧٤٨: آشنايى جمله را، با من چرا بيگانه اي؟

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آشنايى جمله را، با من چرا بيگانه اي؟
خانه پرداز من و با ديگران هم خانه اى
هر دو عالم در سر کار تو کردم، گر چه تو
خود نمى گويى که هستى در دو عالم يا نه اي؟
شد دلم ويران ز سنگ انداز هجرانت، ولى
شادمانم چون تو دايم گنج آن ويرانه اى
گر دل سختت نمى ماند به سنگ، اى سيم تن
پس چرا پيوسته با ما ده زبان چون شانه اي؟
شد کنار من پر از در، ز آب چشم چون گهر
از کنار من چرا دوري، اگر دردانه اي؟
ترک مهرت خواستم کردن چو ديد آن عقل گفت:
چون کنى ترک پرى رويان؟ مگر ديوانه اي؟
اوحدي، چون عشق بازى مى کنى دورى مجوى
همچو فرزين، از رخ اين شاه، اگر فرزانه اى
بعد از آن از بند کار خويشتن برخيز، اگر
صيد آن زلف چو دام و خال همچون دانه اى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید