شماره ٧٢٨: گرد مغان گرد و بادهاى مغانه

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گرد مغان گرد و بادهاى مغانه
تا به کجا مى رسد حديث زمانه؟
هر چه بجز مي، بلاشناس و مصيبت
هر چه بجز عشق، باد دان و فسانه
باده ترا چيست؟ شربتيست موافق
جام ترا کيست؟ همدميست يگانه
نو نشود حال عيش و روز نشاطت
جز به مى سالخورده کهنانه
شانه زلف طرب مى است حقيقت
مى چو نباشد ، نه زلف باش و نه شانه
چون به سر کوى مى فروش برآيى
کيسه فرو ريز، کاسه خواه و چغانه
چشم بر وى لطيف تر کن و تازه
گوش بر آواز چنگ دار و چغانه
قوت روح از سماع جوى و ز مطرب
قوت روان از غزل پژوه و ترانه
روى به نقلى مکن، چو طفل به خرما
دست به نقلى مکش، چو مرغ به دانه
جام چو گردون به گردش آر، که از وى
باده چو خورشيد بر کشيد زبانه
گرد معربد مگرد و سفله و نادان
زين سه، که گفتم، کرانه گير، کرانه
گر هوس همدمى کنى و حريفى
مرد بهايى طلب، نه مرد بهانه
باده ناسخته ده به سخت، که باده
سست کند سخت را کليد خزانه
جام چو گردان شود، به قاعده مطرب
جامه کند مرد را به نيم ترانه
گر چه ز خوبان جهان پرست، نخستين
يک رخ خوب اختيار کن ز ميانه
روى دلى در دو قبله راست نيايد
مرد به يک تير چون زند دو نشانه؟
ميوه شيرينت آرزوست که آري؟
پرورشت بايد، اى درخت جوانه
سر جهان پيش من بسيست، وليکن
با تو چه گويم؟ که خواجه نيست به خانه
کام دل اوحدى به باده روا کن
زود، که ناگه روانه ايم، روانه



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید