شماره ٧١٠: روزى ببينى زلف او در دست من پيچان شده

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
روزى ببينى زلف او در دست من پيچان شده
لطفش تنم را داده دل، لعلش دلم را جان شده
اقبال در کار آمده، دولت خريدار آمده
با ما به بازار آمده، آن دلبر پنهان شده
ما بر بساط ششتري، با طوق و با انگشترى
گر ديده ما را مشتري، آن زهره کيوان شده
آن ماه در مهد آمده، کام مرا شهد آمده
من باز در عهد آمده، او از سر پيمان شده
افگنده خلقى مرد و زن، اندر زبانها چون سخن
نام گدايى همچو من، همسايه سلطان شده
يار ارچه تيمار آورد، يا رنج بسيار آورد
روزيش در کار آورد، عزم عزيمت خوان شده
گر عاشقى رنجى ببر، بار گران سنجى ببر
اى اوحدي، گنجى ببر، زين خانه ويران شده



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید