شماره ٦٩٨: عارف چو بحر بايد: لب خشک و رخ گشاده

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عارف چو بحر بايد: لب خشک و رخ گشاده
بر جاى خود چو بحرى جوشان و ايستاده
از خاک در گذشته، افلاک در نوشته
يک باره روح گشته، تن را طلاق داده
چون عاشقان جاني،در حال زندگانى
هفتاد بار مرده، هشتاد بار زاده
آهنگ کار کرده، تن را حصار کرده
وين نفس خوار کرده، چون خاک اوفتاده
آفاق را سترده، انفس مگس شمرده
رخت از ازل ببرده، رخ در ابد نهاده
هر کثرتى که ديده، در سلک خود کشيده
از جملگان بريده، در وحدت ايستاده
چون لوح ساده کرده دل را ز جمله نقشى
پس نام او نوشته بر روى لوح ساده
خود را شمرده با او چون صفر در عددها
او را بديده در خود چون مى ز جام باده
دايم بسان پسته، خندان و دل شکسته
ز اسب وجود جسته، چون اوحدى پياده



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید