شماره ٦٧١: به جان من، به جان من، به جان تو، به جان تو

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
به جان من، به جان من، به جان تو، به جان تو
که نام من نفرمايى فراموش از زبان تو
ز سود من، نپندارم، ترا هرگز زيان دارد
که سود تست سود من، زيان من زيان تو
تو و من در ميان ما کجا گنجد؟ که اينساعت
تو گرديدى و گرديدم، تو آن من، من آن تو
غلط کردم، نه آن گنجى که در آغوش من گنجى
مرا اين بس که در گنجم به کنجى در جهان تو
سر از خاک زمينم بر ندارد آسمان هرگز
اگر ساکن خودم خواند زمين و آسمان تو
لبت مى پرسد از جانم که: کامت چيست؟ تا دانم
چه باشد کام مشتاقي؟ دهانى بر دهان تو
گمان بردى که برگشتم به جور از آستانت من؟
بلى در حق مسکينان خود اين باشد گمان تو
دل از ما خواستي، جانا، دريغى نيست دل، ليکن
چو روى از ما نمى پوشي، کسى بايد ضمان تو
از آن حشمت که مى بينم نخواهد هيچ کم گشتن
فقيرى گر بياسايد زمانى در زمان تو
تو با آن حس و زيبايى نگردى هم نشين من
که از خوارى و گمراهى نمى يابم نشان تو
رخت را شد به جان و دل خريدار اوحدي، ليکن
بدين سرمايه چون گردد کسى گرد دکان تو؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید