شماره ٦٤٥: دوست با کاروان کن فيکون
غزلستان ::
اوحدی مراغهای ::
غزلیات
دوست با کاروان کن فيکون
آمد از شهر لامکان بيرون
عور گشت از لباس بى چونى
باز پوشيد کسوت چه و چون
گه بر آمد به صورت ليلى
گه در آمد به ديده مجنون
گاه مشهور شد به آيت نور
گاه مذکور شد به سوره نون
چون به آب و زمين او بر رست
ريشه و بيخهاى گوناگون
پيش کافور و زنجبيل نهاد
عسل و تين و روغن و زيتون
مى سرشت اين چهار جنس بهم
مدتى چون تمام شد معجون
دردها را درو نهاد دوا
زهرها را ازو نبشت افسون
اوحدى شربتى از آن بچشيد
گشت ديوانه والجنون فنون
نظرات نوشته شده