شماره ٦٣٥: عشق نورزيده بود جان سبکبار من

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عشق نورزيده بود جان سبکبار من
بر تو مرا فتنه کرد اين دل بى کار من
گر خبر از درد من نيست ترا، در نگر
تا بتو گويد درست روى چو دينار من
اى که بيازرده اى بى سببم بارها
تا توچه ميخواستى از من و آزار من؟
زلف تو در راه دل دام بلا چون نهاد
روى چو گل را بگو تا: ننهد خار من
روى پشيمان شدن نيست، که در عشق تو
نايب قاضى نوشت حجت اقرار من
خود چه حبيبي؟ بتا، يا چه طبيبي؟ که هيچ
از تو دوايى نديد اين دل بيمار من
چاره کارم نهان گر بکنى مى توان
ليک تو خود فارغى از من و افکار من
عشق تو هم برگسيخت رشته تسبيح دل
حسن تو بر باد داد خرمن کردار من
پيش تو باديست سرد آه دل اوحدى
با همه کز آه اوست گرمى بازار من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید